سکوت سرد سوختن ...

ساخت وبلاگ
پر احساس ِسرد و لطيف سخت ، با نگاهي مهربان که ديده نشد در گذر سالها .. به آمدنش آرامش را به درختان هديه داد برگها را به تصوير دلشان ،مهمان رنگين کمان رؤياهايشان نمود .. هيجان نسيم را به اوج رساند و شنوده ي راز هاي سر به مهر باد صحرا در دل سکوت شب هاي جنگل شد ..لحظه هاي که آتش در دل شومينه ها تر سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 3:03

دلتنگي يگانه فصل مشترک لحظه هاي بودنست با عنوان هاي خاص خود و به گستردگي تمام دشت احساس .. سرمشق هاي سخت .. کودک مدرسه ي احساس .. هجا ميکند حروف بهار را .. سمفوني باران .. تراژدي مبهم پنجره ي نالان.. تمناي شمعي در دل باد .. الفباي زندگي گم شده در درياي واژه ها ... گلبرگي کنار جاده .. مسافري راه را ن سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 20:06

هميشه سکوت برايم حريري از آرامش بود که لحظاتي بر پنجره ي ذهن کشيده ميشد تا گيسوان انديشه را شانه ي نظم زده و بيت بيت رديف کند ترانه ي دل را درهواي بهاري چشمها ، در کنار جوي زلال نگاه تا آيينه ي امروز را به  فکر گذر، غبار آشفتگي بر گيرم و پنجره ي فردا را به شوق ترنم بهار بگشايم .. سکوت را مهربان لحظه ها يافتم که گوش بر هياهوهاي خسته ي سرگردان بود و بر واژه هاي پريشان ترنم عشق مي نشاند .. اما دلتنگي اين روزها  از سکوت همسفر صحرا ، فرياد لحظه هاست که جان خسته  را پريشان دهر مي کند و به انديشه اي مبهم خط  به خط  بريل احساس مي شود تا عمق وجودش نگاه کهکشاني آسمان آبي را لحظاتي چون رنگين کماني از اميد در لابه لاي ابرهاي خاکستري زمانه  ببيند .. انتظاري که روزها را سر در گم کرده و غروب را نمايانتر و ذهن مرغ مهاجر را آشفته تر که نه آشيان قراردارد و نه بال پرواز به سکوي بي نشان او .. اين روزها سکوت  کبوتر رها ، پرده ي نفس گير دلتنگي ها گشته که نه ماه را نشان روشنايي دارد و نه ستاره اي  کور سويي ازا ميد .. ابرهاي خاکستري دلتنگي حرير خيال سکوت را به طوفان دله سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23

هيچگاه گيسوان پريشان عشق را با دست هاي بسته بافت عشق زده اي ؟ و روبان انتظار را به رنگي از مهر بر آخرين گره با صبر واژه در هم آميختي که فراموش نکند رد پاي نگاهت را در طوفان در هم تنيده ي دلش .. در پريشاني لحظه  لحظه هاي عمر بر بانگ گلدسته ها جاري گشته و آواي دلتنگي مي سرايد ... در قاب نگاه ، تفکر را به عمق درياي دل داري و در گذر روزها بر پريشاني موها جا پاي گذر انديشه ي سخت زمستاني سرد .. طعنه مي زند بر درياي مواج دلش قطره اي که شبنم نگاهت را همراهي راز دارد .. باران بي صدا مي بارد از ابرهاي فروخورده ي بغض که به واژه هاي درد ،در در دل دلتنگي بهار شکسته ميشود.. آيينه ي زلال نگاهش را از بودن ياس هايي دارد که خود خسته از رفتن و نرسيدن، ثانيه هاي انتظار را نقش دلتنگي زده اند .. گفت اگر نگاهت به اشک باران گره خورد و نيم لبخندي از درد زخم و مرهم عشق در دل آسمان به روي رنگين کمان زدي اجابت دليست در فرسنگ ها دورتر که که در دشت کوير روزها، براي درياي تشنه دعاي باران مي خواند .. آخرين ها ،طعم تلخ ماندگاري دارد .. به سلامي آخرين خداحافظي گفته شد ... آخرين نگاه که بدرقه ي نفس هاي کبود ماشيني سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23

آنگاه که در امتداد جاده ي انديشه در کنار واژه هاي دل قدم ميزني ، تنگ مي شود نفس هاي بودنت از تفکر نگاهي که سرخي شفق را همدم چشمهاي باران کرده و در فرياد سکوت لبخند تعادل مي زند بايد واژه هاي دل را به دست شاعر لحظه ها سپرد تا بي حصار حصرها به ترنم هاي تنيده در جان  عمق باور ببخشد و به دست نسيم بسپارد تا نگاه خسته ي نشسته بر جاده ي سکوت را ترانه ي آرام باشد .. در دالان سر درگم دنيا کاش مي  شد صفحه ي آخر نشان را به ارغوان ياس هاي دل نقاشي کرد و گل بوته هاي مهرباني را ترسيم بر لحظه هايش نمود و عشق پاک بهار را در سطر سطر آن عطر باور ، در دل بي رياي صداقت بخشيد تا فراموش کند گمشده ي خود را و از ياد ببرد دلتنگي بودن نفس هاي خسته را ... گلستان صداقت را به تيغ دروغ  سپرده اند ، دسته گلي نه ، شايد بتوان بوته اي کوچک در کنار جاده ي انتظار همدم نرم آهنگ قدمهاي مسافر دشت جنون شد .. در کويرروزها  دلت را به باديه نشين  گذر نسپار ، که به فريبي از دلربايي رج به رج دلتنگي هايت را آرام ، تنيده در هم مي بافد و چشمهايت را اسير ابرهاي بي بارش مي کند ..اولين ستاره ي هر شب آسمان سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23

 نگاه سرخ آيينه ها در سپيده دمي گَر گرفته از تب واژه ها به اجابت باران رسيد  .. در شبي خسته ار پويش هاي بي شمار ، کدامين راز دل را به نجوايي آرام لالاي پلک هاي خسته ي  شب نمودي ؟؟ که بغض نگاهش را صبحگاهان به نواي باران سپرد و کوير را تشنه تر از انديشه ي آب ، تب سوخته اي در بي قراري خاموش لحظه ها کرد . ...گفت بانگ چلچله ها سوختن آوا دارد و صداي بال پرواز ، اسارت قفس .. دلتنگي ارمغانيست از سراي دنيا تا سجاده ي عشق بسته نشود و شمع مهرخاموش نگردد .. بر جاده ي فراموشي که قدم بگذاري تا گم شوي در تکرار بي دريغ لحظه ها ، تنها واژه ي فراموشيست  که فراموش مي گردد در انعکاس ثانيه ها .. بر نگاه سبز که قامت رستنش نهال گمشده را نشاني آبي اميد داشت انتظار ، جاده ايست بي پايان .. سرگردان لحظه هايي مي شوي که بي نشان مي گذرد شايد در تب مشغله ها ... شايد در انسداد فراموشي ها در انتظاري مبهم از روزها که تنها نشان بودنش هم خط ممتد بي خبري به يغما ي تحير برده است  قلم از دلتنگي رسم زمانه  ميشکند بر تراشه هايي از زخم احساس و واژه ها در انزواي سکوت به دار خاموشي سپرده ميشود سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23

آرام جاري ميشود بر نگاه رهگذري در باران ... سکوت شب .. نگاه پر راز ماه .. التهابي در دل ستاره ها.. قاصدکي که طلوع سپيده را مشق امشب باران دارد .. نور شمعي که سوسو مي زند در دل باد .. پنجره اي گشوده ميشود بر ريل انتظار  .. گلبرگها در دل کاسه ي اشک.... مسافر راه است طوفان فردا  ..  آب و آيينه غوغا مي کنند در دل آرام صحرا .. قاب نگاه ميشود لحظه هاي لرزان در دل سکوت آواها ...نگاه پريشان فرياد مي زند اشک بدرقه  مي کند .. گويي دلرزه اي شده ميان امواج پر خروش آرام .. قدمهايي مبهم ... صدايي در اضطراب ثانيه ها .. ترانه ي گذر مي سرايد جوي خشکيده بر جاده ي انتظار .... دلتنگي جامه ي بهار .. گنجشککاني سر به هوا .. خط افق ... امتداد نگاه غروب .. رنگ سرخي که بر نگاه باران نشسته .. گلدسته  اي که مؤذنش در غبار زمانه گمشده .. سجاده اي گشوده به وسعت دل  ... ذکر سکوت دريا مي کند ساحل باراني را ...  سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23

در سکوت رسا مي شود ... صداي بال پرندگان ، نغمه ي آبشار ، ترنم جويباران ، آواي سبزه ها .. لالاي بيد مجنون ، تشنه ي کوه ، خسته ي دور ، در سکوت محبوس نمي شود نغمه ي قناري .. لبخند رد اشک نمي گيرد .. چشم پناه خلوت باران نمي جويد .. سر به زير مي شود پلک هاي خسته ، آرام مي گيرد گنجشکک حيران در دل طوفان صحرا .. بغض نفس حبس مي شود ... ابرهاي خاکستري، افق خيال را رنگ مي زند ... به دست طوفان دل ورق مي خورد کتاب قطور لحظه هاي گذشته ، واژه ها ترسيم ميشود و سطر ها به صدا مي آيد.. فصل خزان خود نمايي مي کند .. زمستان سرد جولان انديشه مي دهد .. تک درخت کوير آشياني ساخته و سايه باني در زير اشعه ي سوزان روزگاران ..چهره ي سوخته ي کودک صحرا نشين ، باديه هايي که خود نمايي مي کند...  مسافري در هواي خوش خود ، قاب دوربين مي کند دخترک چوبان را ...باد ، حيران در شاخه هاي خميد ه ي تک درخت مي خواند قصيده ي غم را ..دشت کوير، اميد را به جوانه ي روييده در پاي ستون عشق به وديعتي از دور سپرده است .. جاده ي انتظار در بن بست غباري از غم گم شده .. زخم هاي کوير مرهمي از باران نمي جويد که دريا هم تشنه ي باران است ...& سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23

انعکاس باور يافت در صداقت آيينه ها صبر رود رها در دل خسته ي روزگاران ... طنين مهر از زلال باور است که حقيقت عشق را تجلي مي بخشد و نگاه باران را حک ترانه هايي خيس در دل ، نقش لبخند مي دهد .. کاش شبنم فقط همنشين نگاه صبح نبود و لالاي بيد مجنون ، تنها ، آرامش بخش دل پر غرور جوي نبود .. در نگاه جستجو گر سر گردان ، تکرار شد طنين سرو بهار و گلدسته هايي که فرو نشست به ياد آفتاب .. خواست سکوت فرياد را بشکند و سروده هاي اشک را ، بيت بيت ديوان دل را ، بر خط نگاه ياس ها بنشاند و سايه ي افق را رنگ باوري از صداقت يافته هاي غزل بزند تا گلبرگهاي تنيده در احساس پاک  بهاران را بر نگاه خسته  وساکت کبوتر دشت رهايي به وديعتي از نبض زندگي بسپارد که بي نگه باران، تپشي در دل صحراي وحشي نيست که يال هاي اسب  سرکش، در غباري از يأس و انتظار ، رها شدن در تند باد رهايي و گام نهادن در افق بي انتها را از ياد برده است ..چون پنجره هاي بسته  و پرده هاي کشيده بر آسمان  ، دل .. نيز پرده ي غم بر آسمان وجود کشيده و تنها گذر شاپرکي از پنجره ي انتظار ، نيم لبخندي از بودن ياس سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23

[نوشته ي رمز دار]  

سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23

 آمده بود که برود... بر ريگزارهاي سوخته ي جنون بايد تمرين رهيدن مي کرد ..همسفر شد با دل آشفته ي بهار؛ در بياباني تفتيده و خاموش .. کهکشان دانه هاي مرواريدش را به دشت سياه شب سپرده بود ..نسيم گذر ، حبس در نفس روزگاران .. دل سوزان تيرماه ، بالهاي قتاري ها را خاکستر مي کرد .. سبوي طروات به سنگ زمانه شکسته و عطري سر به مُهر سوداي دلدادگي مي کرد .. ساحل تفکر دريا بود و موج هاي پريشان نقطه ي انديشه .. کوه دلدادگي ژرفاي افق داشت و سطرهاي بسته وسعتي بي نهايت يافته ..بايد گذر واژه ها را به دفتر دل مي داد و انديشه ي بهار را سنگي سخت بر خاطرات حک مي زد ..کوله باري سنگين ، دلي تهي و چشماني که سروده هايش را آسمان مي فهميد ..خسته از ثبوت آنچه بايد مي گذشت، قطره اي شد در عمق بي کرانه ي سپيدي ها ... دل تفتيد ه ي ريگزار جنون، به اشک هاي پريشاني ليلاي دل جان مي گرفت و بهار را شرمنده ي تبسم مي کرد سکوت ..نگاه سرگردان و پريشان ماه و رشته ي گسسته ي افکار در برهوت جمع و آواي تنهايي ، در شاخه ي افسار گسيخته ي خود خواهي ها ، غروري که له مي کرد ثانيه هاي ناب اجابت را و لحظه هاي پاک رستن ..تضادي آشکار بود سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23

پشت پرچين زمان در ميان شاپرکهاي گريان گم شد شوق باران ...لحظه هاي غرور مي شکند آيينه ي سکوت و صدايي نيست جز بال زدن پروانه هاي زخمي در دل آتشي بي قرار ..کوچه پس کوچه هاي خلوت شهر، بزرگ راه هاي تنيده در هم گشته و باران اسيد است که مي بارد بر دل مرده ي شهر .. خورشيد به نور ستاره ها غبطه ي خاموشي دارد و دريا قطره را بدرقه ي حسرت دارد ..رسم زمانه است که بايد از کنار جاده هاي انتظار چشم بسته گذشت و در خطوط سياه شب بي اثر گم شد ؟؟ .. هنوز بر شاخه ي خيال گلبرگي از باور بر جاي مانده ، باوري که زيبايي عشق ، لطافت محبت و وشوق انگيزي مهر را فرياد مي کند گرچه زمان نخواهد و روزگار باورش را به صد زخم به درد بنشاند .. در دل سياه شب ستاره ي دور دست اميد به شبنم راز سبدي از مرواريد شده تا روشني بخش مسافر جاده ي حيراني باشد ..بر باورش نيست که ... نيز از اين قبيله گشته اي .. آنکه درد ل شبهاي سوزان ترس، اميد خيمه هاي فردا بود و پروانه وار طواف مي داد جانهاي سوخته را  حال به انزواي زمان نشسته و در دالان وحشت روزمرگي ها گمشده !! ...جاده هاي نا آشنا را به قدمهاي خسته اما صبور همراه شوق بود تا دلهره رخت سکوت سرد سوختن ......
ما را در سایت سکوت سرد سوختن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 17:23